loading...

کلاچای موزیک

منم آنموج بی ارام و سر کش که سرگردان بدریای فریبم مرا دیگر رفبقو همدمی نیست بشهر نابسامانی غریقم با غرور و با شتاب بر سینه ی نرم اب دیوانه ای خزیدم در غایت...

♥حسـ ــین♥ بازدید : 1 دوشنبه 04 اسفند 1399

 

منم آنموج بی ارام و سر کش که سرگردان بدریای فریبم

مرا دیگر رفبقو همدمی نیست

بشهر نابسامانی غریقم

 

با غرور و با شتاب

بر سینه ی نرم اب

دیوانه ای خزیدم

در غایت خود خواهی

در انبوه سیاهی

جز خود نمیشنیدم

خروشانو بسته چشم

با کوله باری از خشم

میرفتم از خشم خود

دنیا رو ویرا نه سازم

دردفتر زندگی از خود افسانه سازم

اما از بازی زمان گمراهو غافل بودم

در اوج پرواز هوای خواهش دل بودم

در سر نبود اندیشه ای جز فکر ویرانگری

غافل من از افسانه ی طوفانو ساحل بودم

موجم ولی خاموشو خسته

با دست خود درهم شکسته

اری من آن کوه غرورم

درمانده و از پا نشسته

پیچیده طوفان در وجودم

شد پاره از هم تارو پودم

در لحظه های واپسین پیک اجل امد مرا

افتادمو از پا نشستم

بیداد طوفان انچنان بر سنگ ساحل زد مرا

چون شیشه ای درهم شکستم

گفتم بخود ای موج سرگردان که اخر

بنگر بخود چه بوده ای اکنون چه هستی

حاصل چه بود از ان غرور بیدلیلت

آخر بدست صخره ی ساحل شکستی

موجم ولی خاموشو خسته

با دست خود درهم شکسته

اری من آن کوه غرورم

درمانده و از پا نشسته

موجم ولی خاموشو خسته

با دست خود درهم شکسته

اری من آن کوه غرورم

درمانده و از پا نشسته

موجم ولی خاموشو خسته

با دست خود درهم شکسته

اری من آن کوه غرورم

درمانده و از پا نشسته

موجم ولی خاموشو خسته

با دست خود درهم شکسته

اری من آن کوه غرورم

درمانده و از پا نشسته

اری من آن کوه غرورم

درمانده و از پا نشسته

اری من آن کوه غرورم

درمانده و از پا نشسته

 







اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو